کاریکلماتور (۱۹)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- ما انسان‌ها دوستانمان را سخت‌تر از دشمنانمان می‌بخشیم.

۲- تکه‌ای از ابر آسمان در حوض خانه‌مان غرق شده است.

۳- صندلی‌ها دورِ نبودن‌ات نشسته‌اند، و ثانیه‌ها در انتظارت یک‌ریز در ساعت گم می‌شوند.

۴- تنها چای و بادام نیستند که تلخ و شیرین‌اند، خواب‌ها هم می‌توانند تلخ و شیرین باشند.

۵- با جابه‌جا شدن زمین روی شاخ‌های گاو، سال تحویل می‌شود.

۶- از پشت سر، دور شدنش را بر سطح آسفالت کوک می‌زنم.

۷- درد مردم مثل زخم اگر درمان نشود، به عفونت تبدیل می‌شود.

۸- چشمانم ریسمانی است که مرا به آسمان می‌دوزد.

۹- پرده‌پوشی را از پرده یاد گرفته بود و برملا کردن را از شیپور.

۱۰- گردبادِ ازخودراضی هر چیزی را که سر راهش قرار گرفت، لوله کرد و به هوا برد.

۱۱- باد به پشت هر کسی خورد، تنبل و تن‌پرور شد.

۱۲- دولتی خوب‌ است که قابل برچیدن باشد.

۱۳- سایه مثل پرده عمل می‌کند، می‌توان در سایه پنهان شد.

۱۴- اگر اندوه و دلتنگی بخواهد به شعر تبدیل شود، به یک کاتالیزور نیاز دارد که اسمش انسان است.

۱۵- ترسِ از تنهائی چه بلائی است؛ انسان را مجبور به ازدواج و بدتر از آن مجبور به بچه‌دار شدن می‌کند.

۱۶- نگاهش طوری بود که انگار داشت شعر می‌گفت.

۱۷- وقتی صندلی را از زیر پایش کشیدند، او ایستاد و به حرفش ادامه داد. چون می‌خواست روی حرفش بایستد.

۱۸- وقتی کتاب را ورق می‌زد، انگار داشت نبش قبر می‌کرد.

۱۹- برج‌ها که سرکشیدند و بالا رفتند، درخت‌ها از فرط غصه قدشان کوتاه شد.

۲۰- برگ‌ها به سازِ باد می‌رقصند.

۲۱- شاخه‌گل معشوقش را به رودخانه انداخت و هستی‌اش را آب برد.

۲۲- درختان سرسبز در حاشیهٔ جاده ایستادند تا ما از آن‌ها سان ببینیم.

۲۳- برای آنکه با خودش آشتی کند، به سراغ آینه رفت.

۲۴- گوش‌هایش پر از نشنیدن شده است و چشمانش پر از ندیدن.

۲۵- برای کسانی که به امور مملکتی شک دارند، واجب شد تا هرروز دو رکعت نماز شک به‌جا آورند.

ارسال دیدگاه